سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چکاوک


به او گفتم:

 اگر روزی از این ایام بی فرجام من مردم

تو بعد از من چه خواهی کرد؟

چه کس را جای من بر سینه پر مهر وغمگینت

به آرامی بخوابانی  ودر گوشش

ز شیرینی آینده غزل خوانی؟

اگر مردم، تو بعد ازمن

چگونه پیکر سرد مرا برخاک بسپاری؟

چگونه بی وجود من به زیر آسمان آبی دنیا

به روی خاک این دنیا قدم با شور بگذاری؟

...دلش لرزان ز عمق خسته جانش

به همراه هراسی در دو چشمانش

به چشمانم نگاهی کرد و باغم گفت:

اگر روزی از این ایام بی فرجام

تنت سرد و دو چشم مهربانت بسته گردد

ز بغض رفتن دستان پر مهرت نمی میرم

ولی همچون پرستویی که جفت خویش گم کرده

به زیر آسمان آبی دنیا، به روی خاک پست و تیره دنیا

دو بالم را که می بندم مثال عاشق ودیوانه و مجنون

به روی خاک می غلتم و با اشک دو چشمانم

به روی ذره های خاک می سازم نمادی از دو چشمانت

که همچون مردم براق چشمانت

میان ظلمت شبهای تنهایی

برایم " هستی ام " گردد.

به چشمانش نگه کردم و قدرلحظه ای آن شب

برایش گریه هم کردم

و اکنون قدر یک لحظه از آن قادر، از آن رحمان

به قدر آسمان از او چه عمری را طلب کردم!

که حتی قدر یک لحظه کنارش بیشتر باشم

وقدر لحظه هایم را

فزون تر ، بهتر و دیوانه تر دانم 



کلمات کلیدی : مرگ، هستی، گریه
¤ یاس سفید| ساعت 7:56 عصر چهارشنبه 88/7/22
نوشته های دیگران ( )